زندگي براي من يعني بودن درلحظه

نفس عميق بكش...

1393/7/30 22:07
نویسنده : ريما
374 بازدید
اشتراک گذاری

سلامي دوباره ....سلامي پرمحبت بردل دوستان گل خاموش وبيدار...

اين روزها انگار برام دارن مثل برق وباد ميگذرن...انگارچقدرزود صبح ميشه وچقدر زود شب!دلخور

بلخره داره ميگذره ومنم بخاطرميگرن ام وسردردهاي متواليش خوب بهنونه پيدا كردم كمتر مطالعه كنم ولي خداييش آدمي كه فعال وپرمطالعه بوده واقعا استراحت زياد داغونش ميكنه...ازطرفي دوتا از عزيزترين دوستانم هم ازمن دورشدن ...منظورم فرشته عزيزومعصومه جان هست...چه روزگاري باهم سپري كه نكرديم توكلاس درس دبيرستان ،تو دانشگاه تاوقتي شديم به اصطلاح مهندس كامپيوترو.شاکی

نميدونيم چقدر اين دوري سخته چون فرشته ازدواج كرد رفت استان خراسان وكيلومترها ازهم دورشديم ومعصومه جان هم كارشناسي ارشدقبول شد ورفت كرمان...ومن موندم تك وتنهاگریهوبه نظرم هيچكس جاي اونهارو برام پرنميكنهغمناک.

ولي چكارميشه كرد هركسي بايد بلخره يك روزي بره دنبال خونه وزندگيش وهدفهايي كه سالهابراشون تلاش كرده...

منم كم كم بايد دست از تنبلي وكسالت بردارم ودنبال راهچاره بگردممتفکر ودنبال موفقيتم برم.شكرخدا تا اينجارو خوب پيش رفتم وميمونه كارشناسي ارشدكه نياز به همت وتلاش داره وازطرفي بزرگ كردن سارا هم يك مسئوليت وتعهداتي داره برام كه نبايد به اون وبرنامه هاي آموزشي اش هم لطمه اي وارد بكنم...يكجورايي باوجود سارا توزندگيم واقعا از ته دل احساس ميكنم يك كارمندواقعي از طرف خدا هستم ومدير شركت يا اداره ام خداي مهربونه كه مسئوليت وتعهداتي بهم دادهبه عنوان يك پروژه تا سن بلوغ وبزرگ شدن دخترم  ازش يك انسان واقعي بسازم وتحويل جامعه بشريت بدمراضیآراموهيچگاه احساس نااميدي وخستگي نكنم .ممنون خدايا از اين همه لطف ومحبت.خجالتمحبت.

واقعا نيازدارم يك برنامه درست وحسابي توزندگيم داشته باشم بخاطر همين يكسري برنامه ريزي هاوتصميماتي گرفتم كه با توافق شوهرگلم انشالله بهشون به همين زودي جامعه عمل ميپوشونم.چشمک

 

وبه راستي كه واقعا يك برنامه ريزي درست به يك آرامش دروني نياز داره واز خداوندعزيزم ميخوام اين آرامش بهم عطاكنه ونبود شوهرعزيزم دركنارم باعث نشه ناراحت بشم واززندگي پس بزنم وزده بشم چون واقعا وابسته وجودش دركنارم بودم...دوست دارم بهم افتخاركنه ..هم اون هم سارا...دوستتون دارهبغل

 

خوب بعداين همه نوشتن حالا براي دخمل گلم يك عالمه عكس گرفتم...

 

اول ازآشپزي بگم كه گاهي اگرحوصله كنم آشپزي ميكنم البته فقط غذاي مخصوص خودم وگرنه ماماني فاطمه واعضاي خانواده اجازه نميدن به غيردست پخت اون دست پخت كس ديگري خورده بشه...البته به نفع من هم هست.زیبا

اينجاخوراك جيگربا رب انار درست كردم،عاشق اين خوراك با جيگرتازه هستم،داخلش فلفل سياه وادويه پاكستاني ورب انارميريزم وبخارپزش ميكنم وكمي آبليمو هم ميريزم داخل جگرها با موادش...

 

گاهي اوقات تو زندگي آدم حرفي ميشنوه كه دلش ميخواد نشنوه...بخدا دلم ميخواد اون لحظه گلوآدمهاي خبرچين اينجوري فشاربدم مثل اين مرغ پلاستيكي تا نفسشون ببره...آخه چكار مردم دارين اگرواقعا خودتون شاهكارين پس چرا پست ترين لغات بشريت يعني خبرچين روي اسمتون يدك ميكشين...شاکی

عاشق ظرافت لباسهاي بلوچي ام...واقعا زنان بلوچ براي خودشون شاهكارن...محبت

اين سبد يكجورصنايع دستي بلوچي هست كه با برگ درخت خرمادرست ميشه كه من با كمي حوصله اين طرح گلهاي فومي روش درست كردم ولي خداييش خيلي قشنگ شد.دستم درد نكنه البته مال وقتي بود كه هنوزبچه نداشتم وهديه دادم به زن داداشم.

وليوان عزيزم ...عاشقشم...اسمش ليوان عشقه والان 3 سال همراه منه ومن به غير اون توهيچ ليواني چاي يا قهوه ونسكافه نميخورم ...مخصوصا صبحهابا انرژي اون جون ميگيرم.چشمک

 

 

ديروز رفتيم باغمون...عاشق اين درخت وآبي كه از كنارش رد ميشه ...

واين نخل هم بدجور من وتوفكربرد ،خداوندا حكمت خلقت عددزوج 2 چيه كه بعدها ازش سلسله هابوجود مياد.

واين هم نارنگي هاي باغمون كه تقريبا بزرگ شدن.

برگهاشون بوي خوبي ميداد...

بعد كلي گردش با سارا وحميدرضاجون(برادرزاده گلم)كمي خوراكي بدجورچسبيد.

تماشاي اردكهابغل استخرآب دلنشين بود اما ترسيدن وفراركردن رفتن اون دوردورهادلخور

وگوسفندهاي متعجب....

اين روزها بدجور عاشق عكاسي شدم واز هر صحنه اي عكس ميگيرم توزاويه هاي مختلف.

اينم يك مدلشه!

وفصل پاييز تغير رنگ درختها...

 

دعا:خداوندا شكرت بخاطر همه چيز وشكرت بخاط سلامتي ....خداوندا همه مارو به راه راست هدايت كن وبهترينها روب ه همه ماعطا كن ودر راه تو ثابت قدم بمانيم...آمين!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)