زندگي براي من يعني بودن درلحظه

زندگي دردستان توست نه بردستان پرلرزش ديگران

                   

 

دريا باش تا هرثانيه ساحل دلت را از زنگار پاك كني

 

 

آدرس وبلاگ دختر نازنيم سارا

www.sara-nafas.niniweblog.com

نفس تازه

به نام او كه هستي بخش زندگي من است... اين روزها رو اكثر با گردش تو باغ خانوادگيمون ميگذرونم وكمي واسه ارشد درس ميخونم....سارا جون هم كه جاي خود دارد....فدايش بشوم نازنينم... اين نقاشي براي شوهري كشيدم واسه روزهاي دلتنگيمون...آخه اون عاشق نقاشي خاتون هاي دوران قاجاره...فداش بشم با اين سليقه اش.وقتي اومد كلي ذوق كرد وگفت قبلا نمونه اش ديده... اين روزها كوچ پرنده ها منو شيفته كرده...هرجاميرم متوجه پرواز اونها ميشم كه دارن كوچ ميكنن بخاطر زمستان...منم فرصت قنيمت دونستم ازشون عكس گرفتم... وآب زلال قنات پدرم در روستا....خنك وگوارا وجريان زندگي ما درختان باغمون... وبرگهايي كه كم كم دارن رنگ عوض ميكنن...
19 آبان 1393

نفس عميق بكش...

سلامي دوباره ....سلامي پرمحبت بردل دوستان گل خاموش وبيدار... اين روزها انگار برام دارن مثل برق وباد ميگذرن...انگارچقدرزود صبح ميشه وچقدر زود شب! بلخره داره ميگذره ومنم بخاطرميگرن ام وسردردهاي متواليش خوب بهنونه پيدا كردم كمتر مطالعه كنم ولي خداييش آدمي كه فعال وپرمطالعه بوده واقعا استراحت زياد داغونش ميكنه...ازطرفي دوتا از عزيزترين دوستانم هم ازمن دورشدن ...منظورم فرشته عزيزومعصومه جان هست...چه روزگاري باهم سپري كه نكرديم توكلاس درس دبيرستان ،تو دانشگاه تاوقتي شديم به اصطلاح مهندس كامپيوترو. نميدونيم چقدر اين دوري سخته چون فرشته ازدواج كرد رفت استان خراسان وكيلومترها ازهم دورشديم ومعصومه جان هم كارشناسي ارشدقبول شد ورفت كرم...
30 مهر 1393

گردش دربوستان نماز

سلامي به بوي خوش پاييز سلام دختركم كه زندگي ام را بدون تو لحظه اي تصورنميكنم...چند روز پيش  به بوستان نماز رفتيم...مثل هميشه من وتو وبابايي..... خيلي هواي دل انگيز ودوست داشتني بود وسه نفري خيلي به ما خوش گذشت... آه خداي بزرگم باهم بودن چه زيباست ...من ..تو...بابايي!   استخر بوستان نماز... وصحنه نارحت كننده اي ديگر...به كدامين گناه درختان را ميبريد؟ ودرختاني كه با جهات باد ميرقصند ونقش  پاييزي خود را بازي ميكنند... شوهري درحال فكر.... يك نمايي از من درحال استراحت... ولمس زندگي با دستانم.... &...
20 مهر 1393

اين روزهاي من

به نام خدا... اين روزها دارن ميگذرن وديروز عيد قربان بود قراره تو پستهاي بعدي عكس هاي روز عيد قربان بزارم چون مااينجا مراسم ويژه زياد داريم واسه عيد قربان مخصوصا روي لباس پوشيدنوم كلي برنامه داريم بايد حتما لباس نو بپوشيم ودستهامون حنا كني...حالا توپست بعدي توضيح ميدم....   اين روزهاي من دخترم چون فارغ وتحصيل وبيكار نشستم فعلا با دكمه هاي كيبورد سپري ميشه ووجود تو دركنارم.....   والان چند روزه كه تفسير قرآن هم شروع كردم واز سوره نبا ميخونم چون جزاول تقريبا ياد گرفتم ولي اگر خدا بخواد كلاسهاي تفسير هم شركت ميكنم وقرآنم تقويت ميكنم....بهترين كار يكه در اين لحظات به نظرم بهتره همينه خوندن قرآن وكار باتوهست نفسم ولي...
14 مهر 1393

سفر به چابهار....

سلام عزيزم...دختر ناب وتك ام... دوهفته پيش همونطور كه ديدي رفتيم مسافرت دوروزه به چابهار...هرچندان دوروز بود خيلي خوش گذشت بهمون سه تايي.... كلي بازديد كرديم وكلي شنا....   اولين بازديد از درياي بزرگ...وموج هاي بلند... حفره هاي پرآب كه توي بعضي هاشون ماهي كوچولوداشت... وامواج بزرگي كه ناگهان به صخره ها ميخورد...منم تا ميتونستم از ته دل دادميكشيدم ودستم روي سرم ميزاشتم...خداييش خيلي كيف ميداد... پاهاي من در پارك ساحلي درياي كوچك... اين هم ماهي كوچولويي كه نميدونم يكدفعه از كجا اومد پيش ما... غروب زيباي دريا...
11 مهر 1393

اولين نگاه اولين نوشته

به نام آفريننده يكتا... سلامي ازته دل به همه خوانندگان وبلاگم.... من مامان سارا هستم واسم مستعارمن ريما هست ومخفف اسم واقعي خودم هم به زبان انگليسي ميشه وچون جايزنميدونم اسمم درمحيط اينترنت درج كنم پس بهتره من با نام مستعارم بشناسيد. مدتهابود دلم ميخواست يك وبلاگ شخصي براي خودم درست كنم وازخاطراتم بنويسم چون واقعا بعضي از روزهاي زندگي آدمها اينقدرخاص وقشنگ ميشه كه آدم دلش نمياد ازيادش ببره وپس لازم دونستم اين وبلاگ براي خاطرات زندگي ام تدارك ببينم ودر وهله اول به فرزندگلم سارا جان تقديمش ميكنم تا وقتي بزرگ شد خاطرات مادرش را مرور كنه واز تجربيات زندگي اش استفاده درست ببره به اميد خدا.... براي نوشتن وبلاگم از سر...
17 شهريور 1393
1